ابونواس ابونواس حسن بنهانی بن عبدالاول بن صباح مکنّی به ابونواس، از شاعران برجسته ی دوره ی عباسی بود وی در یکی از روستاهای اطراف اهوازدر سال 145 هـق بدنیا آمد در مورد ملیت پدرشهانی روایات مختلفی ذکر کرده اند بعضیها میگویند از مردم دمشق و جزو سپاهیان مروان آخرین خلفای عباسی بود عده ای دیگر هم او را ایرانی الاصل خوانده اند اما مادرش جلبان مسل
قیمت فایل فقط 8,900 تومان
زندگینامه سه شاعر(ابونواس، منوچهری ، حافظ)
ابونواس
ابونواس حسن بنهانی بن عبدالاول بن صباح مکنّی به ابونواس، از شاعران برجسته ی دوره ی عباسی بود. وی در یکی از روستاهای اطراف اهوازدر سال 145 هـ.ق بدنیا آمد. در مورد ملیت پدرشهانی روایات مختلفی ذکر کرده اند. بعضیها میگویند از مردم دمشق و جزو سپاهیان مروان آخرین خلفای عباسی بود. عده ای دیگر هم او را ایرانی الاصل خوانده اند. اما مادرش جلبان مسلما ایرانی است.
هنگامیکه ابونواس دو یا شش ساله بود به همراه پدر و مادر به بصره آمد. شهری که ابونواس پس از این سفر تا سن سی سالگی در آنجا اقامت گزید. چون حسن به سن درس خواندن رسید، پدر او را نزد کسی فرستاد تا قرآن را به او تعلیم دهد. پس از مدت کوتاهی پدر او بمرد و مادر سرپرستی او را بر عهده گرفت. او مجبور شد حسن را بعلت تهیدستی به مغاز عطاری بفرستد، تا با مزد اندکی که از عودتراشی عاید او میشد، به امرار معاش خانواده کمک کند. اما با اینکه ابونواس در بازار دستهایش به کار عود تراشی مشغول بود، لیکن دلش همچنان شیفته ی علم و ادب بود. بصره، شهر محل سکونت او، که در آن زمان از مراکز علم و فرهنگ بود، محدثان و راویانی مطلع، چون اصمعی و ابوعبیده، و نحویان و لغت شناسان بنامی چون ابوزید انصاری را در خود میدید. این مساله باعث شد که شیفتگان این علوم از هر جایی به جانب بصره روانه شوند. ابونواس هم که بسیار شیفته ی علم و دانش بود، فرصت را مغتنم شمرد و نزد ابوعبیده و خلف الأحمر پیشوای اهل لغت رفت و زانوی شاگردی زد. وی در آموختن علم و دانش بسیار کوشا و خستگی ناپذیر بود، بطوریکه ابن خلکان در تاریخ خود از اسماعیل بن نوبخت روایت میکند که گفت: «هیچ کس را ندیدم که دامنه ی علمش از ابونواس گسترده تر یا محفوظاتش از او بیشتر باشد، با آنکه کتاب اندکی در اختیار داشت».(1) خلف الأحمر استاد او در این راه کمک شایانی به او کرد، وی همچنین به ابونواس اجازۀ سرودن شعر نداد، تا آنگاه که او ابیات فراوانی از نیکوترین اشعار عرب را از بر کرد.
در دوره ی عباسی لهو و لعب و بی بند و باری رواج عام یافته بود. درهر شهر ودیاری ازقلمرو حکومت اسلامی، بویژه بغداد و بصره، بانگ نوشانوش باده گساران به گوش میرسید. ابونواس که دراین زمان تازه به دوران جوانی خود پا گذاشته بود، خیلی زود شیفته ی مجالس و محافل باده گساری شد. او درهمین مجالس با شاعر دیگری به نام والبه بن حباب آشنا شد. والبه که خود سرآمد عشرتجویان زمان بود آتش هوی و هوس را در او افروخته تر کرد و چنان ابونواس را برانجام این گونه اعمال برانگیخت که در بیبندوباری ولاابالیگری همتای او شد. اما همۀ این عوامل باعث نشد تا ابونواس از آموختن علم بازماند و با اینکه پیوسته به مجالس باده گساری وفسق و فجور رفت و آمد داشت، به علم آموزی نیز اشتغال میورزید ابونواس برای اینکه به زبان عربی کاملا مسلط شود مدتی را در بادیه میان اعراب بدوی گذراند.
بعد از این دوران او با تکیه بر علم ودانش خود راهی بغداد شد تا در آنجا مالی گرد بیاورد و به وسیلۀ آن مخارج عیش و نوش خود را تأمین نماید. ورود او به بغداد در حدود سال 179 هـ.ق اتفاق افتاد. در همین زمانهارون الرشید هم موفق شد تا زمام خلافت را بدست گیرد. خاندان برمکیان در آن ایام عهده دارمنصب وزارت بوده و رتق و فتق بیشتر امور مربوط به خلافت توسط آنان صورت میگرفت. ابونواس برمکیان را مدح کرد و از آنها جوائز و صلات گرانبها دریافت کرد. اما بعد از مدت اندکی از آنان نومید شد و به آل ربیع پیوست. آل ربیع خاندانی صاحب جاه و ثروت بودند که با برمکیان رقابت میکردند. بیشترین مدایح ابونواس متعلق به آل ربیع میباشد و جوائز بسیاری نیز از سوی آنان به ابونواس اهدا شد.
ابونواس بدلیل شیوه ی زندگیش در اوایل کار چندان مایل نبود که به دربار نزدیک شود. اما پس از سرکوبی برمکیان و به قدرت رسیدن فضل بن ربیع به وسیله ی او به دربار خلافت نزدیک شد.این واقعه که در سال 187 هـ.ق اتفاق افتاده بود، با پیروزیهارونالرشید بر قیصر روم مصادف شد. ابونواس خلیفه را بخاطر این پیروزی مدح کرد و از این پس بود که شاعر قصاید دیگری نیز در مدحهارون سرود. اما طولی نکشید که رفاه و آسایش او به رنج و ناکامی مبدل شد و خلیفه ابونواس را بخاطر بادهگساری بی رویه و متهم شدنش به زندقه و نیز برای قصیده ای که در ذم قبایل عدنان سرود، بر او خشم گرفت و او را به زندان افکند. حبس او چهار ماه به طول انجامید. ابونواس كه تا آن زمان چنین وضع مشقت بار و طاقت فرسایی را در زندگی تجربه نکرده بود، از این وضع به تنگ آمد.بنابراین با سرودن چندین قصیده از خلیفه پوزش خواهی و طلب عفو و بخشش میکند.
وقتی از زندان آزاد شد قصد کرد تا به مانند گذشته به باده گساری و عیش و نوش روی بیاورد، اما با دست خالی چنین امکانی برایش فراهم نبود. بنابراین راهی مصر شد و در آنجا به خصیب، امیر مصر که متولی دیوان خراج بود، پیوست. ابونواس خصیب را برای کسب صله و جوائز مدح کرد. امیر هم به او جوائزی عطا کرد. اما چون این جوائز و صلات با آنچه در بغداد نصیب او شد برابری نمی کرد، تصمیم گرفت دوباره به بغداد برگردد، ابونواس هنگامی که به بغداد رسید، زبان به هجو امیر خصیب گشود و از او بخاطر بخل و عدم بخشش فراوان به بدی یاد کرد.
بعد از گذشت چند صباحی از بازگشت او به بغداد، چیزی طول نکشید که اوضاع بروفق مراد او شد و آرزویی که همیشه در دل داشت برآورده شد. او بعد از آشنایی با امین در دورۀ جوانی، پیوسته آرزو میکرد، امین بر تخت خلافت نشسته تا او نیز از این طریق بتواند به ساز و نوایی برسد. بنابراین اکنون که آرزوی دیرینه ی او به مرحلۀ عمل رسیده و یار و ندیم یکدل او در شراب خواری بر تخت نشسته بود، شادمانه و به آواز بلند باده نوشی خود را عیان کرده و میگفت؛(2)
الا فاسقنی خمرا و قل لی هی الخمر | ولا تسقنی سرا اذا أمکن الجهر |
اما این اوضاع بیش از دو سال بطول نینجامید و با بالا گرفتن اختلافات امین با مأمون برادرش، حسن بن سهل که از طرفداران مأمون بود، با تکیه بر همین بیت ابونواس، قتل امین را جایز اعلام کرد. هنگامی که این سخن به گوش امین رسید، برخود بیمناک شد وبرای اینکه منتقدان خود را خاموش کند، ابونواس را به زندان افکند. امین پس از سه ماه با این پیش شرط که دیگر باده گساری نکند، او را آزاد کرد.
پس از مرگ امین درسال 198 هـ.ق ابونواس به شدت نا امید و محزون شد و چون به پیری نیز نزدیک شده بود از اعمال گذشته اش پشیمان شد و توبه کرد. او مابقی عمرش را با تکیه بر عفو خداوند به زهد و عبادت گذراند. تا سرانجام درسن 54 سالگی در بغداد وفات یافت. از ابونواس دیوان شعری برجا مانده که به چندین بخش شامل: خمریات، غزلیات، مدایح، هجویات، وصفیات، طردیات، زهدیات تقسیم بندی شده است. دیوان او بارها در بیروت و قاهره به چاپ رسیده است.
منوچهری
ابوالنجم احمد بن قوص بن احمد از جمله شاعران خوش قریحۀ فارسی در نیمۀ اول قرن پنجم هجری است. تخلص وی یعنی منوچهری ظاهرا از نام ، فلک المعالی منوچهر بن قابوس گرفته شده است، گویا شاعر در اوایل کارش به خدمت این امیر زیاری مشغول بوده و از این جهت بر نام خود را نیز از نام همین امیر اخذ کرده است. پس از فوت فلکالمعالی از مازندران آهنگ ری کرد و در آنجا به خدمت علی بن عمران و طاهر دبیر عمید عراق از جانب سلطان مسعود رسید. منوچهری در قصیده ای که در مدح علی بن عمران به مطلع زیر سروده به این سفر خود اشاره کرده و میگوید:(3)
سوی تاج عمرانیان هم بدینسان | بیامد منوچهری دامغانی |
او پس از عزل طاهر و آمدن بو سهل حمدوی به جای وی و در اثنای جنگ علی بن عمران با علاء الدوله کاکویه و به وزارت رسیدن احمد عبدالصمد که در حدود سال 424 هـ.ق رخ داد. عازم دربار مسعود غزنوی شد. از میان اشعار شاعر چنین برداشت میشود که او قبل از این سفر از طریق اطرافیان سلطان با او در ارتباط بوده و به همین دلیل سلطان او را از ری بر پشت پیل به حضور طلبیده است. منوچهری به دستور سلطان مسعود و به امید فضل و بخشش او و نیز به پشتگرمی احمد عبدالصمد وزیردانش دوست سلطان، قدم در راه نهاد و به درگاه سلطان رسید. از این زمان به بعد تا پایان عمر، شاعر در رکاب سلطان مسعود باقی ماند و زبان به مدح او گشود.
منوچهری به دلیل حضور در میدانهای نبرد به همراه سلطان توصیفهای فراوانی از صحنههای نبرد در اشعار خود آورده است. وی همچنین افراد سرشناس زیادی را که در دربار به خدمت سلطان مشغول بودند مدح گفته، که از جمله آنها میتوان به بوسهل زوزنی، ابوالقاسم کثیر، عنصری، ابوحرب بختیار و ... اشاره کرد. منوچهری شاعری لطیف طبع و شیرین بیان است. او بدلیل انس با طبیعت، هرآنچه را که در طبیعت به چشم عیان رویت میکرد، به ذهن وقاد خود میسپرد و سپس دریافتهای ذهنش را با قلمی توانا در قالب تشبیهات دقیق به تصویر میکشید. منوچهری پیوسته اشعار خود را به چاشنی معلوماتش آمیخته میکرد و این موضوع باعث پیچیدگی اشعار او شده است. او همچنین در زمینه ابداع و نوآوری قالب مسمط را اختراع کرد و خود نیز این قالب را به اوج رساند به طرزی که مقلدین او هنوز نتوانسته اند به اوج سخن وی برسند.
آنچه که درمورد شخصیت منوچهری با توجه به اشعارش میتوان فهمید اینست که وی انسانی شاد و امیدوار به بخشش خداوند است و هرگز شادی حال را به آینده نامعلوم وا نمی گذارد.
منوچهری در دیوانش در انواع قالبهای ادبی شامل: قطعه، قصیده، مسمط، رباعی، دوبیتی و ... طبع آزمایی کرده است. او در اشعارش به توصیف طبیعت و همچنین وصف شراب پرداخته، که در این دو مورد، بیشتر از شعرای عرب تأثیر پذیرفته است. دیوان منوچهری توسط دکتر محمد دبیرسیاقی تصحیح شده و بارها به چاپ رسیده است.
حافظ
خواجه شمس الدین محمد متخلص به حافظ، یکی از بزرگترین شاعران ایران و جهان است. وی در قرن هشتم هجری زندگی میکرد. در غالب مأخذها نام پدر او را بهاء الدین نوشته اند و ممکن است بهاءالدین علی الرسم لقب او بوده باشد. براساس آنچه تذکرهنویسان آورده اند، نیاکان او از کوهپایههای اصفهان به شیراز کوچ کرده اند. پدر او شغل بازرگانی داشت و مادرش از اهل کازرون، و خانه ایشان در دروازه کازرون واقع شده بود. گویا بهاء الدین فرزندان دیگری هم داشته که همگی از حافظ بزرگتر بوده اند. با مرگ پدر فرزندان پراکنده شدند و جز حافظ کم سن و سال کسی از ایشان در کنار مادر نماند. بنابراین زندگی بر او و مادرش سخت گردید تا اینکه اندکی بزرگتر شد و در نانوایی محله بخمیرگیری مشغول شد. او از این راه توانست، تا حد زیادی به زندگیشان سرو سامان بخشد. حافظ با اینکه به کار و فعالیت مشغول بود، هرگز خیال و سودای آموختن علم و کسب کمالات علمی و معنوی را به دست فراموشی نسپرد. به همین جهت هم او همزمان با فعالیت در نانوایی به تحصیل علم نیز میپرداخت
شیراز در آن روزگار یکی از مراکز مهم علمی و ادبی ایران و همینطور جهان اسلام به حساب میآمد. و این خوشبختی نصیب حافظ شد تا بتواند به آسانی مجالس درس بسیاری از عالمان و ادیبان زمان خود را تجربه کند. او همچنین کتابهای مهم دینی و ادبی از قبیل؛ کشاف زمخشری و مطالع الانظار قاضی بیضاوی و مفتاح العلوم سکاکی و امثال آنها را نزد عالمان و ادیبان بزرگ خواند و فرا گرفت.
یکی از اساتید حافظ قوام الدین ابوالبقاء عبدالله بن محمود مشهور به ابن الفقیه النجم عالم و فقیه بزرگ قرن هشتم است. قوام الدین عالم به قراآت سبع بود بنابراین حافظ را نیز بر یادگیری این موضوعات ترغیب کرد. حافظ که شیفته ی یادگیری بود، در حفظ قرآن آنقدر ممارست ورزید تا به چهارده نمونه قرأت آن کاملا مسلط شد. او به این توانایی خود در اشعارش اشاره کرد و میگوید؛(4)
عشقت رسد بفریاد، ار خود بسان حافظ | قرآن زبر بخوانی در چارده روایت |
بر همین اساس بسیاری از محققان دربارۀ تخلص او گمانه زنی کرده و گفته اند که به احتمال فراوان به دلیل از برداشتن قرآن او را حافظ نام نهاده اند.
حافظ در دوران زندگیش شرایط سیاسی و اجتماعی مختلفی را تجربه کرد. او ابتدا در نزد شاه شیخ ابواسحاق اینجو، حکمران ادب دوست وعالم پرور شیراز، بسیار مورد تکریم و احترام بود. از اشعار او پیداست که در این دوران ایام به کام او بود. اما چیزی نپایید که باد خزانی وزیدن گرفت و شکوه و سرسبزی این دوران به تاراج رفت.امیر مبارزالدین، مردی ریاکار و محتسب پیشه، در جنگ بر ابواسحاق پیروز شد. این حاکم مستبد، ابواسحاق را به قتل رساند و خود به جای او بر تخت نشست. در این دوران بعلت سخت گیریهای بیش از حد امیر مبارزالدین، زندگانی برحافظ که مردی رند و آزاده بود، بسیار سخت میگذشت. او پیوسته از اوضاع پیش آمده شکوه و گلایه میکردو خفقان حاکم بر جامعه را به تصویر میکشید تا سرانجام امیر مبارزالدین به دست پسرش شاه شجاع کشته شد و بار دیگر ایام خزان در قدم باد بهار آخر شد.
بر تخت نشستن شاه شجاع که مردی ادب دوست بود، مرهمی بر دل زخمدیده حافظ گردیده و باعث شد تا او بار دیگر چهرۀ خوب روزگار را ببیند و بجای غم و اندوه شادمانی و نشاط را در اشعارش منعکس کند.
حافظ ازمیان حکمرانان عصر خود یا وزرای آنان چند تن را در اشعارش ستوده و یا به معاشرت و درک مصاحبت آنها اشاره کرده است. از ممدوحان او میتوان به ابواسحاق اینجو، شاه شجاع و شاه منصور اشاره داشت. او علاوه بر اینها با پادشاهان ایلکانی (جلایریان) که در بغداد حکومت داشتند نیز مرتبط بود و از میان آنان سلطان احمد بن اویس را مدح کرد. ازرجال شیراز هم از حاجی قوام الدین حسن تمغاجی در اشعارش یاد کرده و یکجا هم از سلطان غیاث الدین بن سلطان سکندر فرمانروای بنگال یاد نموده است.
ظاهرا خواجه در طول دوران زندگیش تنها دوبار شیراز را به قصد سفر ترک کرد. یکبار که به دعوت سلطان محمود دکنی پادشاه بهمنی هند تا جزیره ی هرمز رفت، ولی هنگامی که در کشتی نشست باد مخالف وزیدن گرفت وحافظ که از سفر دریایی بیم داشت به بهانه ی وداع با بعضی از دوستان کشتی را ترک کرده و بلافاصله از همانجا به شیراز بازگشت. بار دیگر هم که به یزد سفرکرده بود، خیلی زود خسته و دلگیر شد و در غزلی یزد را به زندان سکندر مانند کرده و اینچنین از دیار خود شیراز یاد کرده و میسراید؛(5)
دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت | رخت بر بندم و تا ملک سلیمان بروم |
زندگانی مبهم و بحث برانگیز این شاعر پرآوازه سرانجام در سال 792هـ.ق به پایان رسید و در همانجا به خاک سپرده شد.
دیوان حافظ قالبهای مختلف شعری را در بر گرفته، لیکن غالب اشعار وی را غزلیات تشکیل داده که به همراه چند قصیده، قطعه، رباعی، یک مثنوی کوتاه و یک ساقی نامه در دیوان اوآورده شده اند. وی در اشعارش مضامین زیادی را از شاعران گذشته به وام گرفته، اما همۀ آن مضامین را چنان گسترش داده و پرورده که رنگ تقلید بکلی از آنها سترده شده و جلوه ای تازه به خود گرفته اند. از جمله این مضامین خمریات اوست که تقریبا بالغ بر نیمی از اشعار دیوانش را در بر میگیرد. دیوان حافظ بارها توسط محققان مختلف تصحیح و به چاپ رسیده است. از میان تصحیحهای دیوان حافظ کار مشترک علامه محمد قزوینی ودکتر قاسم غنی از همه مشهورتر است.
پی نوشت فصل اول
فصل دوم :
باده و اساطیر مربوط به پیدایش آن
|
باده در لغت
باده در لغت به نوشابه ای اطلاق میشود که مستی میآورد. مولف غیاث اللغات ذیل کلمه ی باده نوشته است(1):
«باده شرابی که خام از خام برآورده استعمال نمایند و بر عرق نیز اطلاق کنند واین منسوب به باد است، چه باد غرور را گویند و خوردن شراب نیز غرور میآرد».
در فرهنگ رشیدی دربارۀ معنای باده آمده است كه (2): «شراب چه باد و غرور در سر میآورد».
مولف فرهنگ جهانگیری هم باده را به دو معنای شراب و پیاله میداند.(3) او در ادامه بیتی از حکیم سنایی را به عنوان شاهد آورده که به شرح زیر میباشد:
چون شوخ نه ای بسان نرگس | یکباده دهد زباده رنگت |
باده ی نخست به معنای پیاله بوده و باده ی دوم بر شراب دلالت دارد.
شادروان دکتر محمد معین معادل پهلوی این لغت را «batak» دانسته(4) ودرنهایت مولف برهان قاطع در توضیح این لغت گفته است که(5): «باد به معنی شراب هم به نظر آمده و مخفف باده نیز هست».
|
اساطیر مربوط به پیدایش باده
از افسانههای موجود دربارۀ پیدایش باده، بخوبی پیداست که باده از روزگاران بسیار دور در میان اکثر اقوام باستانی وجود داشته و مورد استفاده قرار میگرفت. آنها میوۀ درخت تاک را میچیدند و از آن معجون نئشه آوری میساخته اند که در مراسم مذهبی یا اعیاد و جشنهای خود از آن مینوشیدند. اما اینکه چه کسی ودر کجا نخستین بار موفق به کشف باده شد، چندان مشخص نیست.
بیشتر منابع تاریخی معتبر هم، دربارۀ این موضوع سکوت اختیار کرده اند. بنابراین آنچه که در اینباره میتواند دستگیر یک محقق باشد، تنها افسانهها وداستانهایی است که در برخی منابع آورده شد. این داستانها در میان اقوام مختلف به یک صورت واحد نبوده، بلکه مردم هر ملت بر اساس پیشینۀ تاریخی خود روایتهای مختلفی را یاد میکنند که این روایتها در متون آنها نیز دیده میشود. برای مثال در اساطیر یونان دیونیزوس (باکوس)، رب النوع شراب را، اولی کسی میدانند که کشت انگور را به مردم آموخت.(6) نام او از روزگاران قدیم در آن سرزمینها با شراب وباده گساری همراه بوده و یکی از سرشناس ترین رب النوعهاییست که در آن ملتها شناخته شده است. درخت انگور را گیاه مقدس او میدانند و به پاس او هنگام نوشخواری شراب بر خاک میافشانند. شادروان دکتر محمد معین در مقاله ای در این باره مینویسد:«باکوس یک نام دیگر دیونسیوس یعنی خدای یا زئوس شهر نیساست. در داستانهای یونان آورده اند که به هنگام ولادت این رب النوع در تئوس چشمه ای از شراب اززمین بجوشید و چون او بزرگ شد، مو را بکاشت واز آن نخستین نکتارۀ زمینی را پدید آورد. از معجزات این پروردگار آن بود که با عصای خود بارها از خاک و تخته سنگها چشمههای شراب و آب آشکار میساخت. به هنگام ازدواج وی با آریادن از صخرهها نکتار جاری شد». ایشان همچنین در ادامۀ همین مقاله اضافه میکند که: «بر طبق روایت، مونه تنها گیاه منسوب به دیونسیوس است، بلکه عین او نیز میباشد و هموست که خونش در زیر چرخشت جریان یافته، باده ناب را پدید میآورد. مشهورترین افسانه ای که از او روایت میکنند ملاقات اوست با ایکاریوس و آتیکا یعنی ولایت قدیم آتن که به هنگام پادشاهی پاندیون صورت گرفت. ایکاریوس که نمونه برزیگران دلاور آتن بود، زنی بنام پانوته آ و دختری موسوم به آریگون داشت. وی دیونسیوس را بسرای خویش دعوت کردواز او و همراهانش پذیرایی شایان نمود. رب النوع مزبور به هنگام بازگشت باده را به عنوان هدیۀ گرانبها بدو بخشید و سپرد که آن گنج شایگان رادر زیر خاک پنهان سازند، مبادا که بدبختیها بدو روی آورد، ولی او غفلت ورزید و شراب را در جایی که در دسترس کسان بود، مخفی ساخت. شبانان آن را یافته، نوشیدند و مست شدند و بالنتیجه ایکاریوس را کشتند و جسدش را در چشمه ای انداخته، آن را از سنگ انباشتند. آریگون، دختر ایکاریوس با سگش در جستجوی پدر همه جا شتافتند. عاقبت گور او را در هیتمه یافت و خود را به درختی که پدرش را در زیر آن دفن کرده بودند بیآویخت. دیونسیوس بنا به درخواست او همه ی اشخاص این داستان سوزناک را به آسمان منتقل ساخته، در ردیف ستارگان درآورد. ایکاریوس را به صورت سماک رامح، آریگون را به شکل عذراء و سگ او را به بهیأت شعرای یمانی. یونانیان خاطرۀ آریگون را در جسن ایورا تجدید میکردند و مدعی بودند که درناحیه ایکاریوس اولین موی که قهرمان مزبور به دستور دیونسیوس کاشته ، موجوده بوده و آنرا بیکدیگر نشان میدادند».(7)
در روایات اسلامی در مورد پیدایش شراب آمده است که، نخستین کسی که شراب را از انگور گرفت شیطان بود که آنرا برای قابیل فراهم ساخت. برای مثال بلعمی در تاریخ خود مینویسد: «قابیل را یکی فرزند بود اورا نام تومال سخت شادکام بود و لهو و طرب دوست داشتی و ابلیس آمد واو را بیاموخت، تا انگور را شیره کرد و میبکرد و بخورد و همه فرزندان را از آن داد و مست گشتند، پس ابلیس بیامد و بربط و رود بساخت و ایشان را بیاموخت و ایشان را کار آن بود که آتش پرستیدندی و میخوردندی و مادر و خواهر هرکدام خواستند بزنی داشتندی، و بی نکاح داشتندی».(8) او در ادامه اضافه میکند که انگور را حضرت آدم پس از بیرون آمدن از بهشت و افتادن در هندوستان، در آن زمین کاشت.
دمیری همین داستان اختراع شراب توسط شیطان را در حیوه الحیوان آورده و مینویسد: «چون حضرت آدم درخت انگور را نشاند، شیطان طاووسی را کشت و با خونش آن را آبیاری کرد، وقتی درخت برگ درآورد، بوزینهای را پای آن سر برید و چون از میوه بارور شد، شیطان شیری را در پای آن درخت کشت. سرانجام وقتی میوه فرا رسید و انگور شد با خون خوکی آن درخت را سیراب ساخت». دمیری در ادامه همین مطلب میافزاید:«کسی که شراب بنوشد چهار خوی از این چهار حیوان در او پیدا شود؛ نخست مانند طاووس میخرامد و از طرب سرخوشی آغاز میکند بعد مانند بوزینه جست و خیز میکند و برقص و وجد میآید. آنگاه مانند شیر میغرد و عربده میکشد و عاقبت سست و بی حال شده همچون خوک بگوشه یی میافتد و بخواب میرود».(9)
اما در روایات و داستانهای ایرانی که در متون قبل و بعد از اسلام آمده، اختراع شراب به افراد مختلفی نسبت داده شد. در سرودههای اوستا از یونگهان پدر جمشید بعنوان نخستین کسی که باده را اختراع کرد، یاد کرده شد. (10)
عوفی در جوامع الحکایات پیدایش شراب را به جمشید نسبت داده و مینویسد: «سبب ظهور شراب آن بود که انگور لطیف ترین فواکه است و سبب تغییر هوا و هجوم لشکر زمستان باطل میشد، و در ایام شتا و فصل بهار از وی تمتع میسر نمی شد [جمشید] خواست که او را آب کنند مگر از آب او در همه وقت انتفاع تواند گرفت. پس او را آب کردند و درآورندی کرد. جمشید هر روز بیامدی و حال او مشاهده کردی. اول به قوت خود بجوشید و تیرک بینداخت، بعد از آن ساکن شد. و هر روز جمشید او را میچشیدی و عیار او را بر محک مذاق عرضه میکردی. و چون از جوش بایستاد تلخ شد و حلاوت او نماند. جمشید گمان برد که مگر زهر قاتل شد به سبب تلخی و تغییر مزاج. پس آن را سربستند و بگذاشتند بر ظن آن که زهری جانگداز است. مرجمشید را کنیزکی بود که خوشید دایگی جمال او کرده بود و ماه راتبه از کمال او گرفته، وقتی مر این کنیزک را علت شقیقه حادث شد و از درد بیطاقت گشت و به مرگ راضی شد با خود گفت: صواب آن است که بروم و قدری زهر از آن تناول کنم تا یکبار خلاص یابم. پس قدحی برداشت و از آن خمر قدری بخورد و اهتزازی دروی پدید آمد و درد سر کمتر شد آن را سح (؟) رسانید و به خانه آمد طبیب النفس گشته، خواب بر وی غلبه کرد. بعد از آنکه چندین شبانه روز خواب به زیارت پلک چشم او نیامده بود یک شبانه روز بخفت، و چون بیدار شد از آن زحمت خلاص یافته بود. آن حال با جمشید تقریر کرد. جمشید از آن بچشید لذتی یافت، و در بیشتر علل و امراض آن را به کار میبردند و سبب شفا میشد و آن را شاه دارو نام کردند».(11) عوفی در ادامه داستان دیگری از کیقباد نقل کرده که مردم را ازخوردن شراب منع کرد. او مینویسد:«و چنین گویند که شراب تا به عهد کیقباد مباح بود و وخلق برخوردن آن مداومت مینمودند: تا روزی کیقباد به صحرا طوفی میکرد، مستی را دید افتاده و زاغ آمده و چشمان او را از حدقه بر میکشید. چون کیقباد آن را بدید، شراب حرام کرد و ندا فرمود که کسی باید که گرد شراب نگردد و از فرمان عدول جایز نشمرد. و مدتی خلق از بیم شمشیراو از نوشیدن شراب ممتنع شدند، تا روزی شیری از شیرخانه بجست و خلق از پیش او بهزیمت میرفتند و کس او را نمی توانست گرفت. جوانی پیش او آمد، دردوید و گوش او را بگرفت و او را محکم بر جای بداشت تا شیربان برسید و آن را در بند کرد. شاه گفت بنگرید که این چه مرد است که واجب کند یا مست باشد یا دیوانه. و چون آن مرد را بیاوردند و ازو سوال کردند که سبب این جرأت چه بود، گفت: من مدتی است تا در سودای عشقم عم زادۀ خودم، و عم من به سبب ضیق مجال و تنگدستی من، دختر را به من نمی دهد. امروز سوز عشق به غایت رسید و غلبۀ اشتیاق به نهایت انجامید. قدری شراب داشتم کهن در خانه، قدحی از آن بنوشیدم و گفتم اگر جان در سرکار شود شاید. باری ساعتی بارغم عشق از دل من کمتر شود. پس ندا بفرمود که شراب چندان خورید که شیر گیر شوید نه چندان که زاغ چشمهایتان را برکند».(12)
منوچهری هم در قصیده ای که به مطلع زیر آغاز میشود:
چنین خواندم امروز در دفتری | که زنده ست جمشید را دختری |
اختراع شراب را به جمشید نسبت داده است. (13)
با این همه در سرگذشت جمشید در شاهنامه هیچ اشاره ای به اختراع شراب توسط او نشده است. بعلاوه در سرگذشت هوشنگ دو بیت آمده که بر مبنای آنها میتوان نتیجه گرفت که قبل از جمشید هم باده وجود داشته زیرا که فردوسی میگوید: (14)
یکی جشن کرد آن شب و باده خورد | سده نام آن جشن فرخنده کرد |
ز هوشنگ ماند ا ین سده یادگار | بسی باد چون اودگر شهریار |
او در این ابیات اظهار داشته در جشنی که هوشنگ برپا داشته باده خواری صورت گرفته است. دراصل این مطلب اختراع شدن شراب پیش از جمشید را نیز به اثبات میرساند.
اما خیام در نوروزنامه اختراع شراب را به شمیران حکمران هرات نسبت داده ا ست. او مینویسد؛ «اندر تواریخ نوشته اند که بهراه پادشاهی بود کامکار و فرمانروا با گنج و خواسته بسیار، لشکری بیشمار و همۀ خراسان در زیر فرمان او بود، و از خویشان جمشید بود، نام شمیران، و این دز شمیران کی بهراست و هنوز برجاست، آبادان او کرده است و او را پسری بود، نام او بادام، سخت دلیر و مردانه و بازور بود، و در آن روزگار تیراندازی چون او نبود، مگر روزی شاه شمیران بر منظر نشسته بود، و بزرگان پیشِ او، و پسرش بادام پیش پدر، قضا را همایی بیامد و بانگ میداشت، و برابر تخت پاره ای دورتر بزیر آمد و بزمین نشست، شاه شمیران نگاه کرد ماری دید درگردن همایی پیچیده و سرش درآویخته و آهنگ آن میکرد که همای را بگزد، شاه شمیران گفت ای شیرمردان این همای را از دست این مار که برهاند و تیری بصواب بیاندازد، بادام گفت ای ملك كار بنده است و تیری بیانداخت چنانک سر مار بزمین بدوخت و به همای هیچ گزندی نرسید، همای خلاص یافت و زمانی آنجا میپرید و برفت، قضا را سال دیگر همین روز شاه شمیران بر منظره نشسته بود، آن همای بیامد و بر سر ایشان میپرید و پس بر زمین آمد، همانجا که مار را تیر زده بود چیزی از منقار بر زمین نهاد، و بانگی چند بکرد و بپرید، شاه نگاه کرد و آن همای را بدید، با جماعت گفت پنداری این همانست که ما او را از دست آن مار برهانیدیم و امسال به مکافات آن باز آمده است و ما را تحفه آورده، زیرا که منقار بر زمین میزند، بروید و بنگرید و آنچه بیابید، بیارید، دوکس برفتند و بجملگی دو سه دانه دیدند آنجا نهاده، برداشتند و پیش تخت شاه شمیران آوردند ، شاه بکار کرد،دانه ای سخت دید، داناآن وزیرکان را بخواند و ان دانهها بدیشان نمود، و گفت: هما این دانهها را به ما تحفه آورده است، چه میبینید اندرین، ما را با این دانهها چه میباید کردن، متفق شدند که این را بباید كشت و نیک نگاه داشت تا آخر سال چه پدیدار آید، پس شاه تخم را بباغبان خویش داد و گفت در گوشه ای بکار و گرداگرد او پرچین کن تا چهارپا اندرو راه نیابد، واز مرغان نگاه دار و به هر وقت احوال او مینمای پس باغبان همچنین کرد، شاه با بزرگان و داناآن بر سر آن نهال شد، گفتند ما چنان شاخ و برگ ندیده ایم و بازگشتند، چون مدتی برآمد شاخههایش بسیار شد و بلگها پهن گشت و خوشه خوشه بمثال گاورس ازو درآویخت، باغبان نزدیک شاه آمد و گفت در باغ هیچ درختی از این خرمتر نیست، شاه دگر باره با داناآن بدیدار درخت شد، نهال او را دید درخت شده و آن خوشهها ازو درآویخته، شگفت بماند، گفت صبر باید کرد تا همۀ درختان را بر برسد تا بر این درخت چگونه شود، چون خوشه بزرگ کرد و دانههای غوره بکمال رسید هم دست بدو نیارستند کرد تا خریف درآمد و میوهها چون سیب و امرود و شفتالو و انار و مانند آن در رسید، شاه بباغ آمد، درخت انگور دید، چون عروس آراسته، خوشهها بزرگ شده و از سبزی به سیاهی آمده، چون شبه میتافت و یک یک دانه ازو همی ریخت، همۀ داناآن متفق شدند که میوۀ این درخت اینست و درختی به کمال رسیده است و دانه از خوشه ریختن آغاز کرد و بر آن دلیل میکند که فایدۀ این در آب اینست، آب این بباید گرفتن و در خمی کردن، تا چه دیدار آید و هیچ کس دانه در دهان نیارست نهادن، از آن همی ترسیدند که نباید که زهر باشد و هلاک شوند، همانجا در باغ خمی نهادند و آب آن انگور بگرفتند و خم پر کردند و باغبان را فرمود هرچه بینی مرا خبر کن و بازگشتند، چون شیره در خم بجوش آمد باغبان بیامد وشاه را گفت ا ین شیره همچون دیگ بی آتش میجوشد و تیر میاندازد. گفت چون بیارامد مرا آگاه کن، باغبان روزی دید صافی و روشن شده چون یاقوت سرخ میتافت و آرامیده شده در حال شاه را خبر کرد، شاه با داناآن حاضر شدند همگنان در رنگ صافی او خیره بماندند و گفتند مقصود و فایده از این درخت اینست، اما ندانیم که زهرست یا پازهر، پس بران نهادند كه مردی خونی را از زندان بیارند و ازین شربتی بدو دهند، تا چه پدیدار آید، چنان کردند و شربتی ازین به خونی دادند، در طرب كردن و سرود گفتن و ... ن و کچول کردن آمد و شکوه پادشاه در چشمش سبک شد و گفت یک شربت دیگر بدهید، پس هرچه خواهید به من بکنید که مردان مرگ را زاده اند، پس شربت سوم بدو دادند چون بهوش آمد پیش ملک آوردندش، ازو پرسیدند که آن چه بود که میخوردی و خویشتن را چون میدیدی، گفت نمی دانم که چه میخوردم، اما خوش بود، کاشکی امروز سه قدح دیگر از آن بیافتمی، نخستین قدح بدشخواری خوردم که تلخ مزه بود، چون در معده ام قرار گرفت طبعم آرزوی دیگر کرد، چون دوم قدح بخوردم نشاطی و طربی در دل من آمد که شرم از چشم من برفت و جهان پیش من سبک آمد، پنداشتم میان من و شاه هیچ فرقی نیست و غم جهان بر دل من فراموش گشت و سوم قدح بخوردم بخواب خوش درشدم شاه وی را آزاد کرد ازگناهی که کرده بود، بدین سبب همه داناآن متفق گشتند که هیچ نعمتی بهتر و بزرگوارتر از شراب نیست از بهر آنک در هیچ طعامی و میوه ای این هنر و خاصیتی نیست که در شرابست، شاه شمیران را معلوم شود شراب خوردن و بزم نهادن آیین آورد».(15)
راوندی هم همین داستان را با این تفاوت که آن را به کیقباد نسبت داده آورده و مینویسد: «آورده اند که بدور کیقباد جشنی عظیم بود وکبار در حضرت بار سماطین خدمت کشیده، لكلکی بیامد ماری در گردن آویخته و محکم شده و بر شکل دادخواهان و فریادخوانان درمقابل تخت ملک بر زمین نشست و بزبان مرغان از دست مار فغان در گرفت، یکی از حجاب گفت این بی زبان از دست این حیوان جان ستان درمانده است و استغاثت بحضرت ملک آورده و با او استظهار وثوقی نتوان که از ما ایمن باشد تا او را برهانیم، کیقباد برگشادتیر قادر و واثق بودی فرمود که من بتیر سرمار در زمین دوزم تا مرغ راه هوا بردارد و مار را بزار و وار بگذارد، گفتند رأی اعلی برترست ملک رای بامضا رسانید و مرغ بفراغ خلاص یافته از چشمها غایب گشت، بعد از زمانی چون مستبشری ومستظهری گرازان ونازان حلقه کنان بهمان موضع فرود آمد پنج دانه دردهان خدمت کنان سر بر زمین نهاد و بغیبت تشریف داد،ملک فرمود که مکافات این احسان که دربارۀ او نمودیم این دانه آورده است حاضر کنید تا خود چیست، چون بکنار تخت نقل کردند ملک فرمود که این چه شاید بود. گفتند این از نوادر دهر و غرایب عصرست، چشم ما چنین چیزی ندیده است و گوش جنس این واقعه نشنیده ، اصناف مردم را از علما وحکما واطبا ودهاقین و رهابین و فیلسوفان و عطاران و بقالان و مردم کشاورز را حاضر کردند و بخدمت تخت اعلی آوردند، هرکسی سخنی میگفت ودری میسفت اتفاق بر آن نهادند که این دانه هرچه را بشاید. از این قدرکاری نگشاید درزمین دفین باید کرد تا ازو چه زاید در جایی حصین رودباری جستند وبرطرف مرغزاری بکشتند و در تعهد افزودند تا بمدت، نبت از هریکی شاخی جست که حضرت اوناموس اجنحه طاووس بشکست، خبر بکیقباد رسید تجشم کرد و بدید و وصیتی کی لایق بود تقدیم فرمود و در تعهد فزود تا بانگور بود و لطف خود بنمود، گفتند این نبات در خضرت نضرتی داشت و بمیوه سربفراشت ازو دیگردانهها بباید کاشت تا زیب باغها و آرایش راغها ازو حاصل شود، چو بسیار شد نمی یارستند چه بر منافع و مضار واقف نبودند، ملک فرمود که منفعت این در آب و شراب تواند بود، چو آب بگرفتند و در خنب کردند، بجوش آمد، فیلسوفان از آن در تعجب ماندند بر آن نهادند که جمعی مباح الدم را حاضر باید کردن تا تجربت حاصل آید، سه کس مختلف المزاج را بیاوردند و به اکراهی عظیم با صد هزار بیم شربتی هر یکی بازخوردند به دوم شربت گستاخ شدند و به سوم شربت فریاد کردند و رقص و کچول آغازیدند و لور و سمسول ورزیدند و کس را بالای خود ندیدند، زبان بدشنام به کیقباد کشیدند. چون بغایت مستی رسیدند، روز دیگر صبر نمی توانستند و بزرگان در آن شروع نمی یارستند، گفتند تا چهار فصل بریشان نگذرد ایمن نشاید بود که این نشاط غمی آرد ومرگی بریشان گمارد، در چهار فصل چندکس را این شراب بدادند تا فواید شراب روی نمودو همه را نشاط افزود. گفتند منفعت آن دانه این بود، بعد از آن زینت مجلس و جمع احباب بدان میجستند وانواع دیگر حلاوی و حموضات به تجربت از آن حاصل کرد وبواسطۀ جریان بر آتش دوشابی شیرین و خوش بدست آوردند و بانواع حلواها و ادویه شرابها ساختند».(16)
درنتیجه ملاحظه میشود که در میان هر یک از ملتهای باستانی، افسانههایی دربارۀ اختراع شراب منطبق با تاریخ و فرهنگ خود آنها وجود دارد. بنابراین با توجه به تفاوتهای تاریخی و فرهنگی میان آنان، این روایات از حقیقت بسیاردور افتاده است. اما با این حال افسانههای مذکور از این حیث که بعدها مورد توجه شاعران بزرگی همچون ابونواس،منوچهری و حافظ قرارگرفته ند، بسیار حائز اهمیت میباشند.
پی نوشت فصل دوم
10. پورداود، ابراهیم؛ یسنا؛ ص 160.
11. عوفی، سدیدالدین محمد؛ جوامع الحكایات؛ ص 30.
12. همان، ص 31.
13. منوچهری، احمدبن قرص؛ دیوان؛ ص 120.
14. فردوسی،ابوالقاسم؛ شاهنامه؛ ص 34.
15. خیام، عمر؛ نوروزنامه؛ صص 80 تا 65.
16. راوندی، محمد؛ راحه الصدور آیه السرور؛ صص 424 و 423.
فصل سوم:
پیشینهی خمریهسرایی در میان اعراب و ایرانیان
|
تعریف خمریات
خمر در لغت عرب به معنای پوشاندن دلالت دارد. از آنجا که شراب نیز عقل را میپوشاند و از بین میبرد بدین نام خوانده میشود. (1) براین اساس خمریات نیز به اشعاری گفته میشود که در توصیف شراب و مضامین پیرامون آن از قبیل: وصف آلات شراب، وصف ساقی، وصف مجلس شراب، وصف تأثیر شراب و ... سروده شده باشد.
خمر در شعر جاهلی
وصف شراب و تفاخر به نوشیدن آن همانند وصف طلل رسمی همیشگی در شعر اعراب جاهلی به شمار میرفت و شاعران جاهلی سعی میکردند تا ابیاتی را درقصاید خود به این موضوع اختصاص دهند. اما برای بررسی اشعار خمری در این دوره لازم است که شاعران را به دو دسته تقسیم کنیم: دسته ی نخست شاعرانی هستند که بیشتر برای تفاخر به سراییدن اشعار خمری روی آوردند و کمتر به وصف آن پرداخته اند در مقابل این گروه طیفی دیگر از شاعران جاهلی بودند که تا حدودی به وصف شراب پرداخته و برخی از ویژگیهای آن را در شعرشان آورده اند
شاعران جاهلی که به شراب نوشیدن تفاخر میکردند
از آنجا که شراب از سوریه و فلسطین ودیگر سرزمینهای اطراف تهیه میشد، وقتی به بادیه میرسید بهایش افزوده تر میشد. بنابراین جز توانگران و صاحبان کرم کسی را توان باده گساری نبود. به همین دلیل شاعران این دوره هنگامیکه موفق میشدند شراب بنوشند، به خود برای چنین کاری افتخار میکردند، بدین ترتیب شراب نوشی درمیان شعرای جاهلی از چنان ارزش و اهمیت بالایی برخوردار شد که همپایه ی دیگر ارزشهای زندگی بادیه نشینی نظیر، سوارکاری، شجاعت در جنگ و غیره در زمره ی افتخارات آنان به شمار میرفت و آن را نشانه ای برای اثبات مردانگی درمیان خود محسوب میکردند. برای مثال عنتره بن شداد سروده است که: (2)
ولقد شربت من المدامه بعدما | رکدالهواجر بالمشوف المعلم |
زجاجه صفراء ذات اسره | قرنت بأزهر،فی الشمال ، مفدم |
فاذا شربت فاننی مستهلک | مالی و عرضی وافرلایکلم |
و اذا صحوت فما اقصر عن ندی | و کما علمت شمائلی و تکرمی |
در ابیات یاد شده عنتره به باده گساری خود مباهات کرده و آن را نشانۀ سخاوت خود دانسته و میگوید: در مستی جز سخاوت و بخشش کار دیگری از او سر نمی زند
لبیدبن ربیعه هم به خاطر نوشیدن شراب بخود میبالد، زیرا از دید او نوشیدن شراب در ردیف قوت قلب و شجاعت در میدان جنگ بوده و برافراشتن پرچم تجارت شراب برای او به مثابه برافراشتن پرچم در صحنۀ نبرد است: او با افتخار به معشوقه اش نوار میگوید:(3)
بل انت لاتدرین کم من لیله | طلق، لذیذ لهوها و ندامها |
قدبت سامرها و غایه تاجر | وافیت اذ رفعت و عز مدامها |
و سپس به مردانگی و شجاعت خود مباهات کرده و میسراید؛(4)
و لقد حمیت الحی تحمل شکتی | فرط وشاحی اذ غدوت لجامها |
پس اونیز همانند عنتره عادت نوشیدن شراب را با عادت جنگیدن و قتال برابر میشمارد و از آن به عنوان کاری از کارهای بزرگ خود در زندگی یاد میکند. بنابراین سزاوار میداند تا معشوقه اش او را بخاطر انجام چنین کار بزرگی ارج نهاده و گرامی بدارد. اما این تمام ماجرای تفاخر به شراب در دورۀ جاهلی نیست. زیرا بعضی از شاعران این دوره برای اینکه بتوانند به نوشیدن شراب تفاخر کنند، آنچنان مال خود را اسراف میکردند، که به فقر و تنگدستی شدید دچار میشدند.اشعار طرفه بن عبد شاهدی نیک بر این ماجراست. اومی گوید: (5)
ما زال تشرابی الخمور و لذتی | و بیعی و انفاقی طریفی و متلدی |
الی ان تحامتنی العشیره کلها | و افردت افراد البعیر المعبد |
در نتیجه باید گفت هدف این دسته از شاعران جاهلی از آوردن خمریات در تشبیب قصائدشان، تنها اظهار فخر به نوشیدن آن بوده است. زیرا که برای نمایاندن اوصاف و ویژگیهای شراب چندان تلاشی نکرده اند.
شاعران جاهلی که تا حدودی شراب را وصف میکردند
ادبیات جاهلی صورت کاملا آشکاری از وصف شراب جز در اشعار برخی از شاعران که در تشبیب قصائدشان آورده شده به ما نمی دهد. این ابیات بسیار اندک بوده، لکن ویژگی و خصوصیتی که در همین ابیات کم به چشم میآید، تشبیهاتی است که اغلب آنها حسی و ملموس هستند. زیرا شعرای جاهلی بیشتر به وصف چیزهایی میپرداختند که در اطراف آنها وجودداشتند. گاهی اوقات هم شراب در تشبیهاتشان به مانند آهو، گاو وحشی و غیره در طرف دوم یعنی مشبه به قرار میگرفت تا به وسیله آن مشبه توضیح داده شود. پس چون در تشبیه اصل بر این است که مشبه به آشکارتر از مشبه باشد. پس بدیهی بود که خود به خود شراب در چنین شرایطی کمتر درکانون توجه آنان قرار میگرفت. عبیدالابرص ازجمله شاعرانی است که شراب را در مکان مشبه به آورده است. ولی لذتی را که از آب دهان معشوق نصیبش شده به طعم شراب نورانی مانند کرده و و میگوید: (6)
ناتک سلیمی، فالفواد قریح | و لیس لحاجات النفوس مریح |
اذا ذقت فاها قلت طعم مدامه | مشعشعه ترخی الازار قدیح |
روشن است که در تشبیه یاد شده شراب تنها برای عینی کردن لذت حاصله از آب دهان معشوق آورده شد. به همین دلیل شاعر به مسائل و حواشی پیرامون آن نپرداخته و خیلی سریع از آن عبور میکند. اما دستهای دیگر از شاعران بودند که در تشبیب قصائدشان به وصف شراب ومسائل مربوط به آن نظیر، تاثیر بر نوشنده، وصف آلات شراب نوشی، وصف مجالس آن و... میپرداختند. دراین موارد نیز تشبیهات جز در پارهای موارد، اغلب حسی، ساده و ابتدایی باقی مانده است. از جمله شاعرانی که در زمرۀ این گروه قرار میگیرند، میتوان به نامهایی مانند عمروبن کلثوم، عدی بن زید و بویژه اعشی اشاره داشت. البته نباید فراموش کرد که هر چند این شاعران درقصائدشان به وصف شراب میپردازند اما این مورد هرگز به عنوان غرض اصلی آنان به شمار نمیرفت بلکه در کنار دیگر اغراض شعری مانند مدح، هجا، رثا و ... در قصاید گنجانده میشد. برای نمونه عمروبن کلثوم در قصیده ای به وصف شراب پرداخته و سروده است که: (7)
الاهبی بصحنك، فاصبحینا | ولاتبقی خمور الاندرینا |
مشعشعه، کان الحص فیها | اذا الماء خالطها سخینا |
تجوز بذی اللبانه عن هواه | اذا ماذاقها حتی یلینا |
تری اللحز الشحیح اذا امرت | علیه، لماله، فیها مهینا |
در ابیات اخیر عمر بن کلثوم به وصفی کلی از شراب پرداخته و برخی از مضامین نظیر، رنگ شراب تاثیر بر نوشنده و وصف مجلس شراب را مطرح کرده اما به دلیل اینکه او باید دراین قصیده به مضامین دیگری نیز بپردازد مجالی برای بسط وگسترش دادن این موضوعات نمانده است.
بنابراین شاعر همه این مضامین خمری را بیان کرده اما در هیچکدام غوری نکرده و آنها را در همان حالت اولیه رها کرده است. تشبیهات او در همین معدود ابیات نیز ظاهری، ساده و کم عمق میباشند.
شاید بتوان گفت این ویژگی که اغلب شاعران جاهلی بدان دچار بودند تا حد زیادی نتیجه شیوۀ زندگی آنان و همچنین نوع تفکرات آنهاست. از آنجا که در دورۀ جاهلی اعراب هنوز با مباحث عقلانی نظیر، فلسفه، فقه، عرفان و ...، که در دورههای بعد با ظهور اسلام پدید آمد، آشنایی چندانی نداشتند، ذهن آنان پیچیده و فلسفی نبوده و این امر باعث میشد تا درنگاه آنان به محیط اطراف پیچیدگی و عمق چندانی دیده نشود. از طرف دیگر زندگی بادیه نشینی و طاقت فرسای آنها نیز باعث شدت گرفتن این جریان میشد. اما با اینهمه در همین دوره نام شاعرانی چون عدی بن زید دیده میشود که متفاوت از بقیه بنظر میرسد. او به دلیل همنشینی با پادشاهان و زندگی شهر نشینی، اشعار لطیف تر و موزون تری سروده است. رقت کلام به همراه عذوبت و همبستگی الفاظ درشعر عدی، باعث شده تا بسیاری از نقادان اشعار خمری او را همپایه ی خمریات شاعران دورۀ عباسی بدانند. برای مثال عدی در تشبیب یکی از قصائدش شراب را وصف کرده و میگوید(8):
بکر العاذلون فی وضح الصبح | یقولون لی اما تستفیق |
ویلومون فیک یا ابنه عبدالله | والقلب عندکم موثوق |
لست ادری، اذ اکثروالعذل فیها | اعدو یلومنی ام صدیق |
قدمته علی عقار، کعین الدیک | صفی سلافها الراووق |
مره قبل مزجها، فاذاما | مزجت، لذ طعمها من یذوق |
وطفا فوقها فقاقیع | کالیاقوت خمر یثیرها التصفیق |
ثم کان المزاج ماء سحاب | لاصدی آجن ولامطروق |
همانطوریکه ملاحظه شد ابیات یاد شده از عدی، هم از جهت نرمی وزن و هم از جهت رقت الفاظ با ابیات عمروبن کلثوم متفاوت بوده و از آن خشونت لفظ وزن کم طراوتی که در اشعار عمروبن کلثوم دیده شده درشعر او خبری نیست.
نکته دیگری که در مورد خمریات دردورۀ جاهلی به چشم میآید اینستکه شعرای جاهلی پیوسته مضامین خمری یکدیگر را تکرار میکردند برای مثال اعشی به مانند عدی و دیگر شاعران جاهلی شراب را در صفا و پاکی به چشم خروس تشبیه کرده و میگوید؛(9)
و کاس کعین الدیک باکرت حدها | بغرتها، اذغاب عنی بغاتها |
علاوه بر اینها آنچه که به خمریات جاهلی ارزش واهمیت میدهد این است که آنان در اشعار خمری خود الگو و روشی خاصی را پی ریزی کردند که در تمام دورههای بعد ادامه یافت، این الگو یا روش خاص همان وصف شراب، وصف تاثیر شراب، وصف آلات شراب، وصف مجلس شراب یا دیگروصفهایست که از عناصر خمری ارائه داده اند.
چنانچه دسته بندی خمریات با این شکل و ساختار تبدیل به الگو وسرمشقی برای شاعران درتمام دورههای بعد شد. برای مثال اعشی در وصف تاثیر شراب بر نوشنده میگوید؛(10)
تدب لها فتره فی العظام | و تغشی الذوابه فوارها |
و یا اشاره ای که به برخی از رسوم در مجالس میکند. مثلا او میسراید. (11)
وکاس شربت علی لذه | و اخری تداویت منها بها |
و علقمه الفحل دروصف آبریز شراب میسراید؛(12)
کان ابریقهم ظبی علی شرف | مفدم بسباالکتان ملثوم |
ابیض ابرزه للضح راقبه | مقلد قضب الدیحان، مفغوم |
و سرانجام اعشی در وصف مجلس باده گساری گفته است(13):
کمیت، یری دون قعرالانا | کمثل قذی العین یقذی بها |
و شاهدناالوورد و الیاسمیـ | ـن والمسمعات بقصابها |
و مزهرنا معمل دائم | فای الثلاثه ارزی بها |
تری الصنج یبکی له شجوه | مخافه ان سوف یدعی بها |
مضی لی ثمانون من مولدی | کذلک تفصیل حسابها |
پس بر اساس آنچه تاکنون برشمرده شد میتوان نتیجه گرفت که خمریات دردورۀ جاهلی از جهت محتوا و پیام درونی بیشتر وسیله ای برای نشان دادن شجاعت مردانگی و همچنین مال و مکنت بوده و از لحاظ فنی هم بطور کلی میتوان ویژگیهای چون عدم استقلال، ساده وحسی بودن تشبیهات و تقلید شاعران از یکدیگر در آفرینش مضامین را برای آن برشمرد.
خمریات در دورۀا سلامی (زمان پیامبر و خلفای راشدین)
شراب در دین اسلام حرام شده است، بنابراین روشن بود که با پیشرفت این دین و گرایش مردم به سمت آن، شراب اندک اندک از مجالس آنان حذف میشد. شاعران این دوره هم که یکی پس از دیگری به اسلام میگرویدند، تلاش کردند تا در اشعار خودکمتر به وصف شراب بپردازند.
همین امر باعث شد تا خمریات در این دوره به رکود چشم گیری دچار گردد. اما با اینحال باز هم شاعرانی نظیر، حارثه بن بدر، کعب بن زهیر، و از همه مشهورتر حسان بن ثابت دیده میشوند که به کار خمریه سرایی مشغول بودند. نکته قابل اعتنا در مورد این شاعران اینستکه اغلب آنها از شعرای مخضرمین بوده که دو دورۀ جاهلی و اسلامی را تجربه کردند و زمان سرایش بیشتر خمریات آنها نیز به قبل از اسلام آوردنشان، باز میگردد. در زیر برای نمونه چند بیت از اشعار حسان بن ثابت که در وصف شراب سروده شد، آورده میشود(14):
و لقد شربت الخمر من حانوتها | صهباء صافیه کطعم الفلفل |
یسعی علی بکاسها متنطف | فیعلنی منها، ولولم انهل |
ان التی ناولتنی فرددتها | قتلت – قتلت! فهاتهالم تقتل |
و یا در تأثیر شراب گفته است(15):
تدب فی الجسم دبیبا کما | دب دبی وسط رقاق هیام |
همانطور که در ابیات اخیر نیز آشکار است، تصاویر و تشبیهات در این دوره باز هم حسی بوده و تقلیدی از نمونههای جاهلی میباشد.
خمریات در دورۀ اموی
هرچند در زمان پیامبر و سپس در دورۀ خلفای راشدین سخت گیریهای شدیدی در مورد استعمال شراب میشد. اما پس از آنها همه چیز تغییر یافت و خلافت در دست امویانی قرار گرفت که گرچه در ظاهر مسلمان بوده، ولی در حقیقت هیچکدام از قوانین و مقررات دینی را رعایت نمی کردند. آنان کار را به جایی رساندند که بصورت علنی هم مجالس میگساری بر پا میکردند. اولین کسی که در میان امویان آشکارا به نوشیدن شراب میپرداخت، یزیدبن معاویه بود. این رفتار یزید بستری را در جامعه ای اسلامی فراهم آورد که افراد لاابالی و فاسق در آن میتوانستند براحتی و با آسودگی خاطر به فسق و فجور خود بپردازند. بعضی از شعرا هم که این وضعیت برای آنها خوشایند بود و دوست داشتند که شراب نوشیدن خود و دیگران را به تصویر بکشند، شروع به سراییدن خمریات کردند.
اخطل و ولید بن یزید از مشهورترین شاعران خمریه سرای این دوره به شمار میروند. اخطل همنشین یزید بن معاویه بود و پیوسته در مجالس میگساری ندیم اوبود و ولید هم که خود از خلفای بنی امیه بوده، در لاابالیگری و فسق و فجور آوازه ای بلند دارد. برای مثال ولید در وصف شراب میگوید(16)؛
فهی بغیر المزاج، من شرر | وهی، لدی المزج، سائل، الذهب |
کاتها، فی زجاجها، قبس | تزهوضیاء فی عین مرتقب |
و اخطل هم در وصف شراب و شعاع آن میسراید(17):
فصبوا عقارا فی اناء کانها | اذا لمحوها جذوه تتاکل |
یا در وصف تاثیر شراب گفته است(18):
تدب دبیبا فی العظام کانه | دبیب نمال فی نقی یتهیل |
آنچه که در اشعار خمری اخطل و ولید یا دیگر شاعران خمریه سرای دورۀ اموی پیداست، اینستکه اغلب همان مضامین شاعران جاهلی را تکرار کرده اند. تنها تفاوت خمریات آنها با خمریات جاهلی از حیث کمیت میباشد. زیرا شاعران این دوره در حجم گسترده تری به سراییدن خمریات مشغول شدند. اما با وجود اینکه حجم ا شعار خمری در دورۀ اموری بالا رفت، باز هم موفق نشدند خمریات را به شکل مستقلی درآورند. بنابراین این کاستی همچنان باقی ماند تا اینکه بالاخره کار ناتمام شعرای جاهلی و اموی را ابونواس به فرجام رسانده و خمریات را به عنوان مضمونی مستقل مانند مدح، هجو، رثا و ... درآورد.
وصف باده در اوستا
پس از آنکه هوم مشروب مقدس خود را در آتشگاه بزرتشت مینمایاند، زرتشت از او میپرسد که: تو چه کسی هستی؟ هوم در پاسخ میگوید: «من ای زرتشت هوم پاک دور دارندۀ مرگ هستم آن من بخواه، از آن من بجوی، ای سپنتمان، مرا از برای اشامیدن اماده ساز، بستای مرا، آنچنان که پیش ازین سوشیانتها خواهند ستائید».(19)
بنابراین زرتشت به او ادای احترام میكند و به ستایشش میپردازد. زرتشت درستایش او میسراید: «نماز بهوم بهوم، نیک، بهوم خوب آفریده شده ، نیک درمان دهندۀ خوب اندام، خوب کنش پیروزگر، زردگون نرم تاک، چون خورندش بهترین و از برای روان راه جویترین است».(20)
زرتشت در ادامه به توصیف تاثیرات هوم پرداخته و میگوید: «هوم بآن دلیرانی که در پیکار اسب تازند زور و نیرو بخشد، هوم بزایندگان پسران نامور و فرزندان پارسا دهد، هوم به آنانی که بمیل در آموزش نسک نشینند تقدس وفرزانگی بخشد».(21)
زرتشت در سرودههایش به نحوۀ عصاره کردن هوم نیز اشاره کرده و میگوید: «پیشین قسمتهاون ترا که شاخۀ هوم در بر همی گیرد با باژمیستایم، ای خردمند، زبرین قسمتهاون ترا که اندر آن شاخۀ هوم بازور مردانه فروکوبم، با باژ میستایم، ای خردمند».(22)
او همچنین از هوم برای کشتن دیوها یاری جسته و میگوید: «هوم برفزاید اگر بستایندش، همچنین مردی که او را بستایند پیروز گر بود، نیز کمترین فشردۀ هوم، نیز کمترین خورش هوم بس است از برای کشتن هزار دیو، نابود شود هر آلودگی که بوجود آمده باشد، از آن خانه که در آنجا آورند و در آنجا بسرایند درمان پدیدار هوم را درستی و چاره بخشی آن را از برای خانواده و دودمانش».(23)
در نتیجه زرتشت بهترین میها را هوم دانسته و میگوید: «آری همه میهای دیگر را خشم خونین سلاح در پی است. اما آن میهوم را رامش راستی همراه است، مستی هوم سبک سازد. هر آن مردمی که هوم را چون پسر خردسالی نوازش کند، هوم خود را از برای آنان آماده ساخته به تن شان درمان بخشد».(24)
بنابراین ملاحظه میشودکه در ایران پیش از اسلام نیز، باده (هوم) مورد وصف و ستایش قرار میگرفت. در واقع شاید بتوان گفت که اعراب جاهلی هم به تأثیر از همین فرهنگ ایران باستان به وصف باده میپرداختند. زیرا ایران در گذشته کشوری متمدن و قدرتمند بود که تمام منطقۀ خاورمیانه را تحت سلطه خود داشت، بنابراین بدیهی است که فرهنگ ایران بر فرهنگ حکومتهای کوچکتر غالب میشد.
خمریات در ایران بعد از اسلام
بعد از اسلام بدلیل غلبۀ فرهنگ و ادبیات عرب بر زبان و ادبیات فارسی بسیاری از مضامین مورد استعمال شاعران عرب در میان شعرای فارسی نیز رواج پیدا کرده و گسترش یافت. خمریات از جمله همین مضامین بود که از همان ابتدا شاعران ایرانی به تقلید از شاعران عرب در سرودههایشان وارد کرده اند. برای مثال رودکی در قصیده ای به طور مفصل شراب را وصف کرده است. قصیدۀ مذکور با مطلع زیر آغاز میشود؛(25)
مادر میرا بکرد بایدقربان | بچۀ او را گرفت و کرد به زندان |
و پس از وی بشار مرغزی قصیده ای کامل به مطلع: (26)
رز را خدای از قبل شادی آفرید | شادی و خرمی همه از رز شود پدید |
به وصف شراب اختصاص داده است. منوچهری هم اشعار فراوانی در موضوع خمر سروده است. وی علاوه بر قالب قصیده در قطعه و مسمط نیز به توصیف شراب پرداخت. برای مثال اویکی از قصایدش را با مطلع زیر آغاز میکند؛(27)
ساقی بیا که امشب ساقی به کار باشد | زان ده مرا که رنگش چوجلنار باشد |
یا در سرآغاز قطعه ای شراب را توصیف کرده و میگوید؛(28)
می بر کف من نه که طرب را سبب اینست | آرام من و مونس من روز و شب اینست |
تریاق بزرگست و شفای همه غمها | نزدیک خردمندان میرا لقب اینست |
بنابراین همانطور که مشاهده شد خمریه سرایی در ادب فارسی تقریبا همزاد با شعر فارسی بوده و شاعران ما پیوسته توجه خاصی به آن داشتند. اما با اینکه بخش وسیعی از اشعار فارسی را خمریات تشکیل داده اند، این مضمون هرگز مانند دیگر مضامین نظیر مدح، هجو، رثا و ... به صورت مستقل درنیامده است
دکتر شفیعی کدکنی اشعار فارسی را به چهار دسته حماسی، غنایی، نمایشی و تعلیمی تقسیم کرده است. (29) خمریات در زمره اشعار غنایی قرار میگیرد. (30) از آنجا که قالبهای شعر فارسی در پذیرش مضامین مختلف آزاد هستند در اکثر قالبها نظیر، قطعه، قصیده، مسمط، غزل، رباعی و ... اشعار غنایی سروده میشود.
برای بررسی پیشینۀ خمریات نگارنده ناچار بود خمریات را به دو گروه جداگانه تقسیم کند، این تقسیم بندی به شرح زیر باشد؛
الف) خمریات عرفانی
ب) خمریات غیر عرفانی
خمریات غیر عرفانی
همانطوریکه پیش از این نیز گفته شد، پیدایش خمریات در اشعار فارسی نشأت گرفته از اشعار عربی میباشد. به همین دلیل بیشتر مضامین خمری از قبیل، وصف شراب، وصف قدمت، وصف تأثیر بر نوشنده و ... که در اشعار شاعران عرب وجود داشته، توسط شاعران خمریه سرای ما مورد تقلید قرار گرفت. رودکی، فرخی، کسایی، منوچهری، انوری، خیام و بسیاری شاعران دیگر را میتوان نام برد که خمریات غیر عرفانی سرودهاند. برای مثال رودکی در قطعه ای شراب را توصیف کرده ومی گوید؛(31)
بیار آن میکه پنداری روان یاقوت نابستی | و یا چون برکشیده تیغ پیش آفتابستی |
بپاکی گویی اندر جام مانند گلابستی | بخوشی گویی اندردیده بی خواب خوابستی |
سحابستی قدح گویی و میقطره سحابستی | طرب گویی که اندر دل دعای مستجابستی |
اگر مینیستی یکسر همه دلها خرابستی | اگردر کالبد جان را ندیدستی شرابستی |
اگر این میبابر اندر بچنگال عقابستی | ازآن تا ناکسان هرگزنخوردندی صوابستی |
کسایی مروزی نیز به مانند رودکی در قطعه ای باده را اینچنین وصف کرده است؛(32)
ازو بوی دزدیده کافور و عنبر | وزو گونه برده عقیق یمانی |
بماند گل سرخ همواره تازه | اگر قطره ای زو به گل برچکانی |
عقیقی شرابی که در آبگینه | درخشان شود چون سهیل یمانی |
شودگونه جام باده زعکسش | منور چو از نور او لعل کانی |
بظلمت سکندر گر او را بدیدی | نکردی طلب چشمۀ زندگانی |
و انوری نیز در قطعه ای مجلس شراب را وصف کرده و میگوید: (33)
خدایگانامهمان بنده بودستند | تنی دو دوش به سیکی و نقل ورود وشراب |
به طبع خرم و خندان شراب نوشیدند | که برخماهن گردون فروغ زدسیماب |
نه در مزاج کس گرمیی بدازسیکی | نه در دماغ کسی غلبه کرد قوت خواب |
شرابشان نرسیده است و بنده درمانده | خدایگانا تدبیر بنده کن به شراب |
و سرانجام خیام هم در رباعیاتش بارها شراب را وصف کرده است. برای مثال او میگوید: (34)
می لعل مذابست و صراحی کان است | جسم است پیاله و شرابش جان است |
آن جام بلورین که ز می خندان است | اشکی است که خون دل درو پنهان است |
مثالهای اخیر نشان میدهد که شاعران ایرانی علاوه بر قالب قطعه یا قصیده در سایر قالبها نیز خمریه سرایی کرده اند مضاف بر این شاعران ایرانی چون در شرایط محیطی و فرهنگی متمدن تری زندگی میکردند، ریخت و شکل خمریات آنها هم به همین سمت و سو پیش رفت. اگر تشبیهاتشان را در مثالهای گذشته در نظر بگیریم، روشن خواهد شد که آنها از گل، عقیق، لعل، یاقوت، گلاب، خماهن و سیماب استفاده کرده که همه ناشی از زندگی متمدنانه تر آنها نسبت به شاعران جاهلی و حتی اموی میباشد. علاوه بر اینها برخی از تشبیهات در این مثالها دیده میشود که یادآور تشبیهات انتزاعی و ذهن گرای ابونواس در دورۀ عباسی است. برای مثال رودکی میگوید؛(35)
سحابستی قدح گویی و میقطره سحابستی | طرب گویی که اندردل دعای مستجابستی |
در بیت اخیر رودکی طرب و شادی دردل را به دعای مستجاب تشبیه کرده است که این تشبیه یادآور تشبیه ذهن گرا یا عقلی زیر از ابونواس میباشد(36):
فتمشت فی مفاصلهم | کتمشی البرء فی السقم |
ابونواس خزیدن شراب در مفاصل را به خزیدن سلامتی در جسم بیمار تشبیه کرده است. با این توصیف، باید گفت که شاعران ایرانی به تقلید از شاعران عرب تمام مضامین خمری نظیر وصف شراب، وصف تاثیر بر نوشنده، وصف مجلس شراب، وصف آلات شراب و ... را در اشعار خود آورده اند.
نکته قابل اعتنا در اینجا راجع به خمریات حافظ بوده که پیوسته محققان را دچار شک و تردید کرده است. محققان در اینکه خمریات حافظ همگی عرفانی بوده یا نه، دچار اختلاف شده اند. اما با این حال حافظ شناسان برجسته نظیر، علامه قزوینی(37)، دکتر قاسم غنی(38)، دکتر منوچهر مرتضوی(39) و آقای بهاء الدین خرمشاهی(40) همگی به دو وجهی بودن خمریات وی اعتقاددارند. بر این اساس نگارنده در اینجا به تعدادی از ابیات که ناظر به خمریات غیر عرفانی خواجه میباشد اشاره کرده است، برای مثال؛
بادۀ گلرنگ تلخ تیز خوشخوار سبک | نقلش از لعل نگار و نقلش از یاقوت خام |
(دیوان حافظ/ ص 210)
دوستان دختر رز توبه زمستوری کرد | شد بر محتسب و کار بدستوری کرد |
(دیوان حافظ/ ص 95)
شرابی تلخ میخواهم که مردافکن بودزورش | که تایکدم بیاسایم زدنیا و شروشورش |
(دیوان حافظ/ ص 188)
ساقی بیار باده که ماه صیام رفت | درده قدح که موسم ناموس و نام رفت |
(دیوان حافظ/ ص 58)
خمریات عرفانی
عرفان از دیرباز جایگاه ویژه ای نزد شاعران ماداشت به طوری که شاید بالغ بر نیمی از سرودههای شاعران ما جنبۀ عرفانی داشته است. در تعدادی از آثار زبان فارسی کاملا مباحث مکتب عرفان مطرح شده و در بسیاری از آثار دیگر که این گونه نیستند باز هم اندیشۀ عرفانی، اندیشۀ غالب بر این آثار میباشد. از آنجا که طبیعتا گنجاندن مباحث پیچیده و حالات مبهم عرفانی در قالب کلمات و عبارات آن هم به زبان شعر، که میبایست با ایجاز و اختصار همراه باشد، کار مشکلی بود، بنابراین شاعران عارف تلاش کردند تا راهی برای افشای رموز و بیان حالات پیچیدۀ عرفان در قالب کلمات بیابند. آنها اصلاحات خمری را بدلیل مناسبتهایی که با حالات عرفانی داشت، بهترین وسیله برای بیان عقاید خود یافتند. برخی از این مناسبتها که عرفا در گزینش اصطلاحات خمری آنها را مد نظر داشته اند به شرح زیر میباشد؛
اکنون به تعدادی از شواهد موجود در این باره اشاره خواهد شد:
مناسبت اصطلاحات خمری با حالت بیخودی، فنا و رسیدن به وحدت
ساقیا ما را به یک ساغریکی کن زان که مات | گرد جفتان کم تند او تا زند بر تازند |
درده آن حمرا که رنگش همچوه آه عاشقان | آتش اندر سعد و نحس گنبد خضرا زند |
باده ای مان ده که از درگاه حرمنای نفس | شعله اندر صدر آمنا و صدقنا زند |
ساقیا منگر بدان کاین میهمی از بد دلی | سنگ بر قندیل عقل بد دل رعنا زند |
می چنان ده مرسنایی را که بستانیش ازو | تا سنایی بی سنایی بود که دستی وازند |
(دیوان سنایی/ ص 157)
عاشقان از خویشتن بیگانه اند | وز شراب بیخودی دیوانه اند |
شاه بازان مطارقدیسند | ایمن از تیمار دام ودانه اند |
فارغند از خانقاه و صومعه | روز و شب در گوشۀ میخانه اند |
گرچه مستند از شراب بیخودی | بی میوساقی و پیمانه اند |
(دیوان عطار/ ص 214)
سر به سر پر کن قدح موی را گنجامده | وآن کزین میدان بترسدگوبرودرخانه باش |
چون زخود بیگانه گشتی، رو، یگانه مطلقی | بعدازآن خواهی وفا کن،خواه روبیگانه باش |
(کلیات شمس/ ص 489)
شراب بیخودی در کش زمانی | مگر از دست خودیابی امانی |
بخور میتا ز خویشت وارهاند | وجود قطره با دریا رساند |
(گلشن راز / ص 98)
مستم کن آنچنان که ندانم ز بیخودی | در عرصه خیال که آمد کدام رفت |
(حافظ/ ص 58)
چون ز جام بیخودی رطلی کشی | کم زنی از خویشتن لاف منی |
(حافظ / ص 339)
مناسبت اصطلاحات خمری با پخته شدن عارف
ساقیا دانی که مخموریم در ده جام را | ساعتی آرام ده این عمر بی آرام را |
میر مجلس چون تو باشی با جماعت درنگر | خام در ده پخته را و پخته در ده خام را |
(دیوان سنایی/ ص 798)
ساقیامی ده که جزمی عشق را پدرام نیست | وین دلم را طاقت اندیشۀ ایام نیست |
پختۀ عشقم شراب خام خواهی زان کجا | سازگار پخت جانا جز شراب خام نیست |
(دیوان سنایی/ص 96)
شراب خام بیاور و به پختگان در ده | من از کجا غم هر خام قلتبان ز کجا |
(کلیات شمس/ ص 129)
زاهد خام که انکار میو جام کند | پخته گردد چو نظر میخام اندازد |
(حافظ /ص 102)
این خردخام به میخانه بر | تا میلعل آوردش خون بجوش |
(حافظ/ ص192)
مناسبت اصطلاحات خمری با فقر
عاشق مالست حرص و دشمن مالست می | مال دشمن را به سعی باده دشمن مال کن |
(دیوان سنایی/ص 498)
در شعاع میبقابیند ابد پس بعد از آن | مال چه بود کو زعین جان خود معطی است آن |
(کلیات شمس/ص 744)
زاهدان را گذاشتیم به جنگ | ما و شراب و نغمۀ چنگ |
نه پی مال میرویم و نه جاه | نه غم میخوریم نه ننگ |
(دیوان اوحدی/ ص249)
این خرقه که من دارم در رهن شراب اولی | وین دفتر بی معنی غرق میناب اولی |
چون عمر تبه کردم چندان که نگه کردم | در کنج خراباتی افتاده خراب اولی |
(حافظ/ص 327)
مناسبت اصطلاحات خمری با افشای راز
تا مست نیست از همه لنگان پس تر است | در بیخودی به کعبه به یک گام میرود |
تا با خودست راز نهان دارد از ادب | چون مست شدچه چاره که خودکام میرود |
(کلیات شمس/ ص 350)
قدحی دو زدست خود بده ای جان به مست خود | هله تا راز آسمان شنوی جمله مو به مو |
(کلیات شمس/ ص 844)
چو خمر عشق تو خوردم سخن نگیرم باز | که هر که مست شود با همه بگوید راز |
(دیوان سیف فرغانی/ ص 833)
ولی تو با خودی زنهار زنهار | عبارات شریعت را نگه دار |
که رخصت اهل دل را در سه فال است | فنا و سکرپس دیگر دلال است |
(گلشن راز/صص 93 و 92)
راز درون پرده ز رندان مست پرس | کاین حال نیست زاهد عالی مقام را |
(حافظ/ ص 6)
به مستی توان در اسرار سفت | که در بیخودی راز نتوان نهفت |
(حافظ / ص 358)
مناسبت اصطلاحات خمری با عقل ستیزی
جان مرا هست کنی مست چو بر من گذری | عقل مرا پست کنی زلف چو در هم شکنی |
(دیوان سنایی/ ص 698)
خوشا آن دم که ما بی خویش باشیم | غنی مطلق و درویش باشیم |
نه دین نه عقل نه تقوی نه ادراک | فتاده مست و حیران بر سر خاک |
(گلشن راز/ص 90)
مست لایعقل کن این ساعت مرا | کزدم عقل سخندان میبسم |
عقل خود را مصلحت جوید مدام | زین چنین عقل تن آسان میبسم |
کارساز است او پیش و پس ولی | هم ز پایان هم ز پیشان میبسم |
عقل را بگذار اگر اهل دلی | زان که چون دل هست از جان میبسم |
(دیوان عطار/ص 411)
عقل تو تا مست نشد چون وچرا پست نشد | وآنک اومست شدازچون چرارست کجاست |
(کلیات شمس/ص194)
می ده گزافه ساقیا، تا کم شود خوف و رجا | گردن بزن اندیشه را، ما از کجا او از کجا |
(کلیات شمس/ ص 62)
خرقه زهد مرا آب خرابات ببرد | خانه عقل مرا آتش میخانه بسوخت |
(حافظ/ ص 14)
ای که از دفتر عقل آیت عشق آموزی | ترسم این نکته به تحقیق ندانی دانست |
می بیاور که ننازدبه گل باغ جهان | هرکه غارتگری بادخزانی دانست |
(حافظ/ صص 35 و 34)
مناسبت اصطلاحات خمری با غم زدایی
خیز تا میخوریم و غم نخوریم | و انده روزنامده نبریم |
(دیوان سنایی/ص 954)
گرد غم بنشان به میخوردن زعمر | پیش از آن کز تو برآرد چرخ گرد |
(دیوان سنایی/ص 1062)
پس غم عطار درین وقت گل | دفع کن از میبه کرم ای غلام |
(دیوان عطار/ص 349)
زغم زمانه ما را برهان زمی زمانی | که نیافت جز به میکس زغم زمان رهایی |
(فخرالدین عراقی/ص 296)
آمد شراب آتشین ای دیو غم کنجی نشین | ای جان مرگ اندیش روای ساقی باقی درآ |
(مولوی/ص 63)
چو نقش غم ز دور ببینی شراب خواه | تشخیص کرده ایم و مداوا مقرراست |
(حافظ /ص 28)
مناسبت اصطلاحات خمری در مبارزه با ریاكاری
ساقیا میده که جز مینشکند پرهیز را | تا زمانی کم کند این زهد رنگ آمیز را |
(دیوان سنایی/ص 26)
دردی در ده که توبه شکستیم | تا کی زنفاق و زرق و خناقی |
ماننگ وجود پارسایانیم | از روی و ریا نهفته زراقی |
(دیوان عطار/ص 5940)
دلق ازرق به میلعل گرو خواهم کرد | که میلعل برون آورد از رنگ مرا |
(دیوان خواجوی کرمانی/ص 177)
بشارت بر به کوی میفروشان | که حافظ توبه از زهد ریا کرد |
(حافظ/ ص 89)
بنابراین چنانکه ملاحظه شد عارفان نیز اشعار خمری زیادی سروده اند. آنها با در هم شکستن مرزهای خمریات و ورود به سرزمین پهناور آن، اصطلاحات خمری را در اختیار گرفته و با تغییر نقش آنان عرصۀ جدیدی را برای خود مهیا ساخته و در آن عرصه به بیان افکار خود پرداخته اند.
اما اگرچه عارفان نقش اصطلاحات خمری را در ا شعار خود تغییردادند، با این وجود باید گفت که آنان نتوانستند صورت قبلی مضامین خمری را در هم بریزند و شکلی نو از مضامین خمری ارائه دهند، بلکه تنها معانی اصطلاحات خمری را در قالب همان الگوهای قبلی گسترش دادند.
درنتیجه آنچه از این مبحث حاصل میشود آنستکه خمریات پس از آنکه از زبان عربی به زبان فارسی راه یافت دو رویکرد متفاوت در پیش گرفت. نخست رویکرد غیر عرفانی بودکه بیشتر نزد شاعران سبک خراسانی دیده میشود و دوم رویکرد عرفانی که بیشتر نزد شاعران دورههای بعد بویژه سبک عراقی دیده میشود. البته در پایان باید یادآور شد که نام حافظ در این میان مستثنی است. زیرا خمریات او به هیچ یک از این دو حوزه محدود نمی شود.
پی نوشت فصل سوم
10. همان؛ ص 194
11. همان؛ ص 34
12. ابن میمون؛ محمد؛ منتهی الطلب من اشعار العرب؛ تصحیح دکتر محمد نبیل طریفی؛ ج 1 ص 195
13. اعشی؛ دیوان اعشی؛ ص 246
14. الانصاری، حسان بن ثابت؛ دیوان حسان بن ثابت، تصحیح دکتر ولید عرفات؛ ص 75
15. همان؛ ص 106
16. مجانی الحدیثه؛ ج 1 ص 233
17. أخطل؛ دیوان أخطل؛ تصحیح ایلیاحاوی؛ ص 346
18. همان؛ ص 346
19. پورداود، ابراهیم، یسنا، ج1 ص 159
20. همان؛ ص 164
21. همان؛ صص 166 و 165
22. همان؛ ص 170
23. همان؛ ص 171
24. همان؛ صص 172 و 171
25. نفیسی، سعید؛ محیط زندگی و احوال و اشعار رودکی؛ ص 506
26. هدایت، رضاقلی خان؛ مجمع الفصحا؛ بکوشش مظاهر مصفا؛ بخش نخست از جلد اول ص 441
27. دیوان منوچهری؛ ص 19
28. همان؛ ص 16
29. شفیعی کدکنی، محمدرضا؛ «انواع ادبی در شعر فارسی»؛ ص 97
30. حاکمی، اسماعیل؛ «نگاهی گذرا بر شعر غنایی»؛ ص 64
31. محیط زندگی و احوال و اشعار رودکی؛ ص 511
32. مجمع الفصحا؛ بخش سوم از جلد اول ص 1139
33. انوری؛ دیوان انوری؛ تصحیح سعید نفیسی؛ ص 334
34. رشیدی تبریزی، احمد بن حسین؛ طربخانه؛ تصحیح جلال الدین همایی؛ ص 62
35. محیط زندگی و احوال واشعار رودکی؛ ص 511
36. خمریات ابونواس؛ ص 330
37. دیوان حافظ؛ مقدمه صفحه عب
38. غنی، قاسم؛ بحث در آثار و افکار واحوال حافظ، تاریخ تصوف در اسلام از صدر اسلام تا عصر حافظ؛ مقدمه صفحه ط
39. مرتضوی، منوچهر؛ مکتب حافظ یا مقدمه ای بر حافظ شناسی؛ صص 95 تا 89
40. خرمشاهی، بهاء الدین؛ ذهن و زبان حافظ؛ صص 171 تا 167
فصل چهارم:
ریخت و شکل خمریات
ابونواس، منوچهری و حافظ
|
شکل خمریات ابونواس
آنچه محققان در خصوص طلایه دار بودن ابونواس در خمریات ذکر کرده اند، نباید ما را به این گمان نادرست بکشاند كه او نخستین کسی بود که به سرودن این نوع اشعار روی آورد. چنانکه با نگاهی گذرا، بر ادبیات عرب قبل از ابونواس، براحتی میتوان دریافت که پیش از او نیز خمریات سابقه طولانی داشته است.
پس با وجود چنین ابهامی این سوال در ذهن هر مخاطب پدید خواهد آمد که چرا با وجود سابقه داشتن خمریات پیش از ابونواس، باز هم محققان وی را پرچمدار کاروان خمریهسرایان میدانند. برای یافتن جواب چنین سوالی بایست. به خمریات خود او مراجعه کرد و ویژگیهای منحصر به فرد آن را بیرون کشید.
ویژگیهایی که باعث شد تا خمریات او متفاوت از خمریات شاعران پیش ازو شود. برخی از این ویژگیها عبارتند از:
گرد کردن معانی خمری در یک قصیده واحد
ابونواس توانست همه معانی خمری از قبیل، وصف شراب، وصف آلات شراب، تاثیر بر نوشنده، وصف مجالس شراب و غیره را در یک قصیده واحد در کنار هم گرد آورد. این اتفاق جدید در شعر، پیش ازودر ادبیات عرب سابقه نداشت. پیش ازین در فصول قبل دربارۀ خمریات پیش از ابونواس بحث شده و مشخص شد که شاعران دورۀ جاهلی و اموی خمریات را فقط در تشبیب قصاید به منظور تفاخر یا نشان دادن شجاعت و مردانگی میآوردند. بنابراین از آنجا که وصف شراب و پرداختن به سایر معانی خمری در درجه دوم اهمیت قرارداشت هیچگاه در قصاید خود به صورت مستقل به آن نپرداختند بلکه معانی خمری را در کنار دیگر مضامین نظیر، مدح، هجو، رثا وغیره میآوردند. اما با تغییر یافتن شیوه زندگی در دورۀ عباسی و روی آوردن دربار و همچنین بسیاری از مردم به باده نوشی نقش خمریات در شعر نیز دگرگون شد. ظهور ابونواس در عرصه شعر و ادب باعث شد تا خمریات به عنوان مضمونی مستقل هماننددیگر مضامین در کانون توجه شاعران قراربگیرد. ابونواس به جای دنباله روی از سنتهای شاعران پیشین به وصف شراب ومجالس آن پرداخت.
او به جای اینکه معانی خمری را در قصاید پراکنده توصیف کند همگی را دریک قصیده واحد گردآوری کرد و به وصف آنها پرداخت. برای نمونه قصیده ای ازو در ذیل آورده شد؛
هات من الراح، فاسقنی الراحا | اما تری الدیک کیف قد صاحا |
وأدبر اللیل فی معسکره، | منصرفا، والصباح قدلاحا |
فاستعمل الکأس، واسقنی بکرا | انی الیها اصبحت مرتاحا |
کاسادهاقا، صرفا؛ کان بها | الی فم الشاربین مصباحا |
نوتی بها کالخلوق فی قدح، | خالط ریح الخلوق تفاحا |
من کف قبطیه مزنره، | نجعلها للصبوح مفتاحا |
تقول: للقوم من مجانتها | بالله لاتحبسن الاقداحا |
(ابونواس/ ص 116)
ارتباط معنایی یا وحدت فنی در محور عمودی قصاید
وحدت فنی در یک شعر با شکل گرفتن وحدت موضوعی به تنهایی تحقق نمی یابد، بلکه این مسئله زمانی تحقق مییابدکه در یک شعر تمام ابیات ضمن داشتن وحدت موضوعی دارای پیوستگی و ارتباط معنایی در محور عمودی خود باشند، به شکلی که اگر یک بیت به آنها اضافه و یا بیتی از آن کاسته شود معنی کل شعر دچار اختلال و نارسایی شده و مخاطب در فهم معنی شعر با مشکل مواجه میشود. بنابراین در یک شعر که دارای وحدت فنی است بایست هر بیت با ابیات دیگر رابطه زنجیروار از لحاظ معنایی داشته باشد. برای مثال در این قصیده ابونواس، ارتباط معنایی به صورت یاد شده میباشد؛
جهت دریافت فایل زندگینامه سه شاعر(ابونواس، منوچهری ، حافظ) لطفا آن را خریداری نمایید
| |
قیمت فایل فقط 8,900 تومان
برچسب ها : زندگینامه سه شاعر(ابونواس، منوچهری ، حافظ) , دانلود زندگینامه سه شاعر(ابونواس، منوچهری ، حافظ) , ادبیات , تاریخ ادبیات , منوچهری , حافظ , ابونواس , خمریهسرایی در میان اعراب و ایرانیان , پروژه دانشجویی , دانلود پژوهش , دانلود تحقیق , دانلود پروژه , منوچهری